مرداب آبکنار گیلکی-محلی آخرین مطالب
نويسندگان سلام به همه ابکناریها،چند وقت پیش برای صبحانه بچه هام یک بسته نان تافتون از فریزر اوردم بیرون تا یخش باز شود،همین طور که وسایل صبحانه را اماده می کردم یاد گذشته ها افتادم ،یادش بخیرمادرم هرروز صبح زود نان داغ می گرفت ...چه لذتی داشت نان تازه ی داغ و پنیر شور تازه ازحلب در امده یاحلوا شکری که از مغازه فرخ نظرزاد می خرید...ودور هم بودیم،خلاصه به بچه هام صبحانه دادم ولی از فکر نان درنیامدم تازه چیزهای تازه ای یادم اومدمثلا اینکه بعدازظهرا برادرام باید نان می خریدن واونها یا کارداشتن یا ازروی بد جنس می پیچوندند وخرید نان ورفتن به نانوایی می افتاد گردن ما، من نمیدونم خونوادمون ازکجا می فهمیدن حتما باید می رفتیم نانوایی اقا(سیدمظفر پورطالب)نان می گرفتیم با اینکه سر ایستگاه نانوایی اسلام درویش زاد ونرسیده به نانوایی اقا،نانوایی عریانی بودبازهم باید می رفتیم واز اقا نان می خریدیم.دیگه ازاینکه چقدر بزرگترها نوبتمون رامی گرفتن هیچی نمیگم،اگه شانس می اوردیم وبه تاریکی هوا برنمی خوردیم ازیک بلای بزرگ نجات پیدا می کردیم والابه تاریکی دم غروب که بر می خوردیم تزه مصیبت تازه ای شروع می شد، فکرش را بکن دختر بچه 8،7 ساله که جای برادراش مجبور شده بره نانوایی چندین بار نوبتش را گرفتن حالا نان بربری داغ تازه از تنور درامده توی دستش ازجلوی مغازه پور موسی و سید یحیی ردشده از دور چشمش می خوره به یه مشکل تازه واون پیرمرد زمین گیری بود بنام (سلطان ) که بر روی چرخی شبیه به ویلچیر نشسته بودو چرخ راپدال دوچرخه ای که جلواش قرار داشت هدایت میکرد البته چیز زیادی از ایشا ن درخاطرم نیست چون به محض اینکه جلوی قنادی (علی قناد) میرسیدم نان ها رامحکم بغل مکردم و د بدو،اماچند باری چرخش را از جلوی مغازه علی بیدار، که معمولاجاش همون جا بود تامغازه سید یحیی برده بودم وبعد ازاونجا ولش کرده وفرار رابر قرار ترجیح داده بودم...ونان شب رابه خانه میبردم وچه لذت داشت نان یخ نزده وتنوری........... نظرات شما عزیزان: موضوعات
پيوندها
|
|||||||||||||||||||
|